آمار مطالب

کل مطالب : 15
کل نظرات : 2

آمار کاربران

افراد آنلاین : 1
تعداد اعضا : 3

کاربران آنلاین


آمار بازدید

بازدید امروز : 123
باردید دیروز : 4
بازدید هفته : 157
بازدید ماه : 155
بازدید سال : 782
بازدید کلی : 6466

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان از هر دری سخنی و آدرس douzaine.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)
تبلیغات
<-Text2->
نویسنده : helya
تاریخ : پنج شنبه 4 دی 1393
نظرات

 


و عشق را

کنار تیرک راه بند

تازیانه می زنند

عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد...

روزگار غریبی است نازنین...

آنکه بر در می کوبد شباهنگام

به کشتن چراغ آمده است

نور را در پستوی خانه نهان باید کرد... شاملو

 

 Avazak.ir Line17 تصاویر جداکننده متن (2) 

 

آه اگر آزادی سرودی می خواند

کوچک

همچون گلوگاه پرنده ای

هیچ کجا دیواری فرو ریخته برجای نمی ماند

سالیان بسیاری نمی بایست

دریافتی را

که هر ویرانه نشان از غیاب انسانی است ...  شاملو

 

 Avazak.ir Line17 تصاویر جداکننده متن (2) 

 

به پرواز

شک کرده بودم

به هنگامی که شانه هایم

از توان سنگین بال

خمیده بود... شاملو

 

 Avazak.ir Line17 تصاویر جداکننده متن (2) 

 

روزی ما دوباره کبوترهایمان را

پرواز خواهیم داد

و مهربانی

دست زیبایی را خواهد گرفت

و من آن روز را انتظار می کشم

حتی روزی که نباشم شاملو

 

 Avazak.ir Line17 تصاویر جداکننده متن (2) 

 

گر بدين سان زيست بايد پست

من چه بی شرمم اگر فانوس عمرم را، به رسوائی نياويزم

بر بلندِ کاجِ خشکِ کوچه بن بست

گر بدين سان زيست بايد پاک

من چه ناپاکم اگر ننشانم از ايمان خود چون کوه،

يادگاری جاودانه بر تراز بی بقای خاک... شاملو

 Avazak.ir Line17 تصاویر جداکننده متن (2) 

 

 

کوه با نخستین سنگ ها آغاز می شود

و انسان با نخستین درد

در من زندانی ، ستمگری بود

که به آواز زنجیرش خو نمیکرد

من با نخستین نگاه تو آغاز شدم ... شاملو

 

 Avazak.ir Line17 تصاویر جداکننده متن (2) 

 

ای کاش میتوانستند

از آفتاب یاد بگیرند

که بی دریغ باشند

در دردها و شادیهایشان

حتی

با نان خشکشان

و کاردهایشان را

جز از برایِ قسمت کردن

بیرون نیاورند ... شاملو

 

 Avazak.ir Line17 تصاویر جداکننده متن (2) 

 

ای کاش میتوانستم

یک لحظه میتوانستم ای کاش

بر شانه های خود بنشانم

این خلق بیشمار را،

گرد حباب خاک بگردانم

تا با دو چشم خویش ببینند که خورشیدشان کجاست

و باورم کنند شاملو

 

 Avazak.ir Line17 تصاویر جداکننده متن (2) 

 

برای زیستن دو قلب لازم است،قلبی که

دوست بدارد

قلبی که دوستش بدارند شاملو

 

 Avazak.ir Line17 تصاویر جداکننده متن (2) 

 

روزی ما دوباره کبوترهایمان را پیدا خواهیم کرد

و مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت

روزی که کمترین سرود

بوسه است

و هر انسان

برای هر انسان

برادری ست

روزی که دیگر درهای خانه شان را نمی بندند

قفل

افسانه ای است

و قلب

برای زندگی بس است... شاملو

 

 Avazak.ir Line17 تصاویر جداکننده متن (2) 

 

قصه نیستم که بگویی

نغمه نیستم که بخوانی

صدا نیستم که بشنوی

یا چیزی چنان که ببینی

یا چیزی چنان که بدانی

من درد مشترکم

مرا فریاد کن ... شاملو

 

 Avazak.ir Line17 تصاویر جداکننده متن (2) 

 

یاران ناشناخته ام

چون اختران سوخته

چندان به خاک تیره فرو ریختند سرد

که گفتی

دیگر، زمین، همیشه، شبی بی ستاره ماند.

 

آنگاه، من، که بودم

جغد سکوت لانه تاریک درد خویش،

چنگ زهم گسیخته زه را

یک سو نهادم

فانوس بر گرفته به معبر در آمدم

گشتم میان کوچه مردم

این بانگ با لبم شررافشان:

آهای !

از پشت شیشه ها به خیابان نظر کنید!

خون را به سنگفرش ببینید! ...

این خون صبحگاه است گوئی به سنگفرش

کاینگونه می تپد دل خورشید

در قطره های آن ... شاملو

 

 Avazak.ir Line17 تصاویر جداکننده متن (2) 

 

بی تو مهتاب تنهای دشتم

بی تو خورشيد سرد غروبم

بی تو بی‌نام و بی‌سرگذشتم.

بی تو خاکسترم

بی تو، ‌ای دوست! شاملو

 

 Avazak.ir Line17 تصاویر جداکننده متن (2) 

 

تو نمي‌داني نگاهِ بي‌مژه‌ي محکومِِ يک اطمينان

وقتي که در چشمِِ حاکمِ يک هراس خيره مي‌شود

چه دريایِی‌ست!

تو نمي‌داني مُردن

وقتي که انسان مرگ را شکست داده است

چه زنده‌گي‌ست! شاملو

 

 Avazak.ir Line17 تصاویر جداکننده متن (2) 

 

سكوت‏آب

مى‏تواند

خشكى ‏باشد و فرياد عطش:

سكوت‏گندم

مى‏تواند

گرسنه‏گى ‏باشد و غريو پيروزمندانه‏ى قحط:

همچنان كه ‏سكوت ‏آفتاب

ظلمات ‏است ـ

اما سكوت ‏آدمى فقدان‏ جهان ‏و خداست:

غريو را

تصوير كن!شاملو

 

 Avazak.ir Line17 تصاویر جداکننده متن (2) 

 

مردی که تنها به راه میرود با خود میگوید

در کوچه میبارد و گرما در خانه نیست

حقیقت از شهر زندگان گریخته است،من با تمامِ حماسه ام به گورستان خواهم رفت

وتنها

چرا که

به راستی، کدامین همسفر میتوان اطمینان داشت؟

و به راستی

آنکه در این راه قدم برمی دارد به همسفری چه حاجت است؟ شاملو

 

 Avazak.ir Line17 تصاویر جداکننده متن (2) 

 

 

زندگی یک تصادف است ، مرگ یک واقعیت شاملو

 

 

 


تعداد بازدید از این مطلب: 483
موضوعات مرتبط: جملات بزرگان , احمد شاملو , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:








به وبلاگ من خوش آمدید امیدوارم لحظات خوشی رو در این وبلاگ داشته باشید .


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود